صنما به ناز چشمت همه را دچار کردی
همه ناز قامتان را تو به جلوه خار کردی
نه کمان به دوش داری نه بنای تیر داری
که نرفته صید اما همه را شکار کردی
نه به سنجشی در آید نه شمارشی توان کرد
تو چگونه این همه حُسن سر هم قطار کردی
حسین حسین حسین حسین حسین
و قسم به دولت تو به ولای مطلق تو
که بدون هیچی قیدی همه را سوار کردی
به سکوت شب شبیه پدرت کریم بودی
که شبانه نان و خرما سر شانه بار کردی
به تحملت نگنجد چو خجالت گدایی
بدهی ز پشت در زر ز وی استتار کردی
تو بنای لا الهی تو فقط فقط تو شاهی
که جوانب خدا را به خود انحصار کردی
دل شیخ خُرده گیرد به کلام شاعری خُرد
تو به کربلایت ای شَه چقدر قُمار کردی
به رخ خدا کشیدی که چقدر عاشقی تو
همه تیر و نیزهها را به تنت مهار کردی
مچ جبرئیل خوابید ز صلابت جوابت
که اگر غریب ماندی خودت اختیار کردی
به بهای هیچ وعده به جزای هیچ خیری
تو میان لُجهی خون سر خود نثار کردی
تو فدای مستحب را به ره وجوب بردی
سرِ شیرخوارهات را به فدای یار کردی
ز عروج خونِ اصغر اَدَوات عرش لرزید
بِشِکَست وزن عالم با خدا چه کار کردی