طفیل لطفت همه طوایف، فقیر فقهت همه قبایل
گدای گفتار تو قصائد، فدای رفتار تو فضایل
فقط دل و جان من، نه! جان و دل جهان سوی توست مایل
امام صادق! تصدقت گردم ای مَه فاطمی شمایل!
سران جمله مذاهب از جلوهی تو گم، سروریست از تو
کساد بازار بازی اعتزالی و اشعریست از تو
تو فخری و مایهی مباهات مذهب جعفریست از تو
تمام هفت آسمان رکاب و نگین انگشتریست از تو
در ورود حدایق اینجا و راه حل دقایق اینجاست
به مصحف دیگران چه حاجت؟ که اصل قرآن ناطق اینجاست
کجا رود شیعهی تو وقتی که بیکران حقایق اینجاست
ز گفتوگوی جهانیان فارغیم تا «قالَ صادق» اینجاست
ز تو کتاب «صدوق» و «تهذیب طوسی» و «کافی کلینی»
معلم عالِمان عالَم، مَعالم علم عالمینی
به امر چشمت به عاشقان شد، تقیه از واجبات عینی
هم امتداد دم حسن، هم ادامهی نهضت حسینی
هزار صبح اجابت از روزن دعای شب تو پیدا
هزار دریا میِ طهورا ز ساحل مشرب تو پیدا
هزار کاتب قلم به دست از دریچهی مکتب تو پیدا
هزار مجلس «بحارالانوار» در کف مذهب تو پیدا
ز چشمِ لبریز از شفایت، برای عالم علاج مانده
کلامیان پیش هر دلیلِ موجهت هاج و واج مانده
مناظراتت شدهست تاجی و بر سر احتجاج مانده
کساد شد هرچه دین، و آئینِ تو در اوج رواج مانده
دم تو پیغمبر آفرین و کلامت آرد دلیل بیرون
به هر دم و بازدم میآید ز سینهات جبرئیل بیرون
به امر تو آمدهست یوسف ز چاه و موسی ز نیل بیرون
به اذن تو از تنور، «هارون مکی» آمد خلیل بیرون
یگانه همرازت اشک غربت، قنات تو در قنوت گل کرد
اصول مذهب ز خون دل خوردنت به باغ ثبوت گل کرد
سپاه تو بی سلاح جنگ از مکاتب و از بیوت گل کرد
قیام تو در قعود بود و خروش تو در سکوت گل کرد
امان از آن دم که تنگ آمد مدینهی تو به آن وسیعی
غریب ماندی تو که برای تمام خلق خدا شفیعی
ستون افلاک و قبر خاکی! کجاست خاکی به این رفیعی؟
به شهر خود مرقدی نداری، امام بیبقعهی بقیعی
گرفتهای بیسپه جهان را، که کار شمشیر کرده چشمت
نگاهت آب حیاتِ جاریست کار اکسیر کرده چشمت
به سید حمیریِ شاعر نگاه تطهیر کرده چشمت
که با اشاره به خمرهٔ او شراب را شیر کرده چشمت
اگرچه نه «حمیری» و «دعبل»، نه «عبدیِ کوفی» و «کمیتم»
من آن کمین شاعر شمایم، که میچکد غم ز بیت بیتم
عنایتی کن که رفته بختم به خواب و لنگ آمده کمیتم
بگیر دستم که هرچه باشم همیشه اهلیِ اهل بیتم