غالباً عاشق به معشوق و تمنّایش خوش است
دل به دلدارش خوش و سائل به آقایش خوش است
مجلس ویران نشین پایین و بالایش خوش است
امشبش تاریک اما صبح فردایش خوش است
دورهی آل سعود و دشمنی رد میشود
صحن و ایوان بقیعِ ما چو مشهد میشود
مکتب ما با امام صادقش پر رونق است
هرکجا که روضهاش برپاست نور مطلق است
گرچه بی زائر شده امّا همیشه بر حق است
نام او در هر حسینیه به روی بیرق است
تا بقیع خلوتش هرشب صدایم میرسد
او بخواهد خرج راه کربلایم میرسد
شرمگین از آتش سرد تنور صادقیم
با پشیمانی سر راه عبور صادقیم
با حسین گفتن همیشه در حضور صادقیم
گریه کن زهراست ما هم دورِ نور صادقیم
گریه کن زهراست وقتی در به آتش میکشند
در مدینه خانه را با ضربه آتش میکشند
از در و دیوار دشمن سرزده در خانه ریخت
آتش بغض خودش را بر سر پروانه ریخت
نیمه شب قلب عیالش ناجوانمردانه ریخت
دور آقا جای شاگردان او بیگانه ریخت
بی حیایی با جسارت جانمازش را کشید
دید افتاده عبایش بر زمین با پا کشید
بد دهانها تیغ را بر صورت گل میکشند
پیرمردی را میان کوچه با هل میکشند
چون ندارد پای بی جانش تحمّل میکشند
دستهای بستهاش را بی تعادل میکشند
ان همه همسایهاش کو بولحسن هم گریه کرد
بارها افتاد و شاه بی کفن هم گریه کرد
گرچه بین کاخ رفته با کسی درگیر نیست
بی عمامه بر سرش صد قبضهی شمشیر نیست
محکم است و پیکرش در حالت تغییر نیست
هم عصا هم سنگ در دست جوان و پیر نیست
رفته زیر دست و پایِ اسب با جنجال نه
رفته بین نیزه داران در ته گودال نه
نیمهی شب شد اسیر و دیر خانه برنگشت
در پی جسم هزاران پارهاش خواهر نگشت
هیچ کس دنبال جای بوسه بر حنجر نگشت
ساربان در خاک و خون دنبال انگشتر نگشت
تا چهل منزل کسی در امتداد سر نرفت
فکر نامحرم به سوی چادر و معجر نرفت