مثل یک خرمن که بر جانش شرر افتاده است
نور من رفت و حساب من به نار افتاده است
خواستم مرد خدا باشم ولی ... شدم
قصه ی رسواییم در هر دیار افتاده است
این همه خوب آمده بد را چکارش میکنی
ساده مگذر از کسی که این کنار افتاده است
گرمی آغوش امنت را به نفسم باختم
ورشکسته آن است که از چشم یار افتاده است
های و هوی مستیم رفته است آهم مانده است
حیف دیگر سکه ی من دگر از عیان افتاده است