غریبونه بین حجره یکی افتاده رو خاکا
یکی که عمرش کوتاه مثل عمر بیبی زهرا
میسوزه ولی آبی نمیدن
مثل گل اونو از شاخه چیدن
کنیزا دورش کِل میکشیدن ...
چقدر اونجا مادر را صدا زد
چقدر پنجه رو خاکا بلا زد
جلو چشم بی شرم کنیزا دست و پا زد
یا جواد الائمه ...
نیاوردن قطره آبی تا که لبهاش جون بگیره
چی میشد سقفی نبود تا یه ذره بارون بگیره