دردا که گشت با من بیگانه یار جانی
با دست خود مرا کُشت لب تشنه در جوانی
غم ها به دل نهفتم دردم به کس نگفتم
بردم به گور با خود صد غصه نهانی
لب تشنه ام ثوابی ای امّ فضل آبی
بالله این نباشد پاداش مهربانی
بر دیده ام ستاره در سینه ام شراره
با قلب پاره پاره رفتم ز دار فانی