ای عشق بینشان به خدا خستهام بیا
چون موسم خزان به خدا خسته ام بیا
آخر بیا بگو به چه اسمی بخوانمت
یا صاحب الزمان به خدا خسته ام بیا
افتاده ام به گوشه ی عزلت به اشک چشم
بی تاب و ناتوان به خدا خسته ام بیا
هر کس به طعنه ای بزند نیش خویش را
از نیش این و آن به خدا خسته ام بیا
از وصف اینکه سختی دوران کشیده ام
الکن بود زبان به خدا خسته ام بیا
آقا خلاصه که به لبم جان رسیده است
ای شاه جمکران به خدا خسته ام بیا
هر روز و شب دو مرتبه خون گریه می کنی
آقای روضه خوان به خدا خسته ام بیا