یکی ته گودال لباسشو پرت کرد
شلوغی خیمه حواسشو پرت کرد
پا پس نمیکشه همه رفتند ولی شمر
که دست نمیکشه
زینب رسید و گفت مادر بیا ببین
دیگه نفس نمیکشه
تاختند اونا که مُلک ری رو باختند
بدجوری با هم دیگه ساختند
تو رو توی گودی انداختند
زیر و رو شدی، پشت و رو شدی
چه جوری با مادرت روبه رو شدی
بیهوا زدند، با عصا زدند
جلو خواهر تو با کف پا زدند