میریختم تو دل تنگم صبوری های هر روز رو
نگه داشتم توی قلبم یه راز استخون سوز رو
یه دنیا غصه دارم که برا هفت پشتمون بسه
به اون نامرد میگفتم برو سیلی نزن بسه
تو خوابم فکر نمیکردم غم ناموس میبینم
یه دست از رو سرم رد شد یه عمر کابوس میبینم
آی دیدم گوشواره هاش افتاد...
خدایا کاش میمردم...
حسین نمیدونی با چه حالی تا خونه مادر رو بردم...