رخصت بده تا از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم
دل خون شد واز معرکه دلدار نیامد
(ای اهل حرم میر و علمدار نیامد)
درهر قدمت هر نفست جلوه ی ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقه با دیده خونبار نیامد
(ای اهل حرم میر و علمدار نیامد)
سقا تویی واهل حرم چشم به راهت
دلها همه مست رجز گاه به گاهت
هرچند تو بودی وعطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوه ایثار نیامد
(ای اهل حرم میر و علمدار نیامد)
افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت
با سجده خونین تو محراب دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
(ای اهل حرم میر و علمدار نیامد)
انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبارترین واقعه برپا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری
دیگر پسر فاطمه تنها شده آری
این قافله را قافله سالار نیامد
(ای اهل حرم میر و علمدار نیامد)
ای علقمه ازعطرتو لبریزبرادر
ای قصه دست تو غم انگیز برادر
بعد از تو بهارم شده پاییز برادر
برخیز حسین آمده برخیز برادر
عباس ترین حیدر کرار نیامد
(ای اهل حرم میر و علمدار نیامد