هر دری می زنم بر رویم بسته است
گوئی ها کوفه از مسلمت خسته است
یار و همدمی ندارم
سر به شانه اش گذارم
کودکان خسته را بر
دشمن تو می سپارم
شکسته شد عهد و پیمان
رسیده راهم به پایان
میا به کوفه حسین جان
*****
تشنه لب روی بام گردنم را زدند
در دله کوچه ها بر تنم پا زدند
کوفیان در انتظارند
روی نیزه سر بیارند
این ستمگران برای
حنجر تو نقشه دارند
میا که این شهر صد رنگ
به صورتت می زند سنگ
به پا کند رقص و آهنگ
میا به کوفه حسین جان
*****
نامه ی مسلمت درد می شود
دختره فاطمه در به در می شود
خاک این زمین غریب است
کار مردمش فریب است
دست حرمله سه تا تیر
دیده ام که بس عجیب است
گذشته آب از سرمن
میا که چون آب خوردن
سرت جدا گردد از تن
میا به کوفه حسین جان