اشک شوق امشب
جمع شده تو چشمام
اومده عشق و زندگی و دنیام
اومده اونکه سرپناه قلب منه
بی حسین اصلا زندگی دلگیره
اون که هر دفعه دستمو میگیره
تا حسین میگم تو چشمام بارون میزنه
آره شادم اما توی دلم تب گریه است
جشن میلادش شب گریه است
اومده ارباب نوکرا خوشحالن
تا میگم حسین دلم میره
هی به تمثالش میشم خیره
آرزوم اینه تو کربلا مردن
... و تربت کاممو برداشتن
راهی جز عشقش واسه من نگذاشتن
از همون روز بود که دلم شد خونه خراب
کاش الان بودم بین دو تا گنبد
رو سرم نم نم اونجا بارون میزد
حتی رویاشو میبینم شبها توی خواب
الان کربلا کی سلام میده به جای من
سخته این دوری برای من
کاش میشد حسین بازم صدام بزنه
واسه اربابم دلم تنگه
این دفعه هم نرم کارم لنگه
والله کربلا ته دلخوشیای منه