رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیرِ دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقیِ عاشق بنویسم
نمنم به خروش آیم و هقهق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد
در هر قدمت هر نفست جلوه زات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیده خون بار نیامد
ای اهل حرم میر علمدار نیامد