وای از شوق تو بیقرارم جان خسته بر لب دارم
این نیمه جان و عمر خود از زینب دارم
بابا خون شده پاهایم از خار صحرا
روی نیلیام شد چون روی زهرا
ای بابا
من دل تنگ تو دل تنگ من
ای یوسف صد پاره تن دیگر نمانده حتی برایت پیراهن
تنها میدویدم از پشت محمل
میگیریم کنج این ویرانه منزل
ای دل
وای از شوق تو بیقرارم جان خسته بر لب دارم
این نیمه جان و عمر خود از زینب دارم