سرت که رو زمین میخورد رقیه صددفعه میمرد
اون سیلیِ محکمِ زجر همه قشنگیام رو بُرد
شکسته گوشهی سرم ولی بابا غصّه نخور
تا حالا من زمین نیفتاده بودم از رو شتر
با خیالِ تخت
سرتو بسته بودن به روی شاخهی درخت
دستم نرسید
نزدیک سرت بودم که یکی موهامو کشید
میزدن زیاد
طعنه میزدن میگفتن بگو پس عموت بیاد
زجرمون میدن
چی میخوردن که ما رو میزدن و میرقصیدن
شراب میخوره