درد زهرا (س) درد دین بود
درد جمع مسلمین بود
مردم اما بی تفاوت
قصه این بود قصه این بود
او خطبه خواند و سر تکان دادند
او گفت برخیزید! خوابیدند
فریاد زد ساکت نباید بود
فریاد او را برنتابیدند
هم خانه و هم مسجد و هم کوچه در این شهر
در معرکهی فاطمه (س) میدان نبردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردی است
وا اسفا وا اسفا
آه از این زخم جفا
آه او تا آسمان رفت
او ز دنیا قد کمان رفت
از جفای مردمی که
عهد خود را یادشان رفت
او روزها دنبال حق میرفت
با درد سر میکرد شبها را
اما به کنج عافیت میدید
در شهر خود دنیاطلبها را
مردان همه در خانه و زهراست به میدان
این صفحهی تاریخ سراسر همه درس است
محروم شد امت ز علی (ع) بعد پیمبر (ص)
این عاقبت منفعت اندوزی و ترس است
وا اسفا وا اسفا
رفته حیا مرده وفا