میدیدم خونه رو جارو میزنه
راه میره تکلیف زندگی روشنه
گاهی شب گاهی روز دورش میگرده
با این زن زندگی زندگی کرده
روزی و روزگاری صبح که از راه میرسی
خورشیدو میکشوند تو آسمون یاس سپید
انگار که زندگی باهاش تازه معنا میگرفت
مادر هرجا میرفت مردونگی پا میگرفت
نور محضو ندیدن دویدن طرف سایه
هیزم بردن دم در جای گل واسه همسایه
اما مادر توی معرکه فکر امامش بود
یورش بردن به کسی که جهانی به نامش بود
دیدن گل توی آغوش آتیش درده
هرکسی که بمونه پای حیدر مرده
میسوزه اما نباید مادر از رو حرف سرخش برگرده
خونه بعد تو دیگه دلخوشی نداره
زینب هرشب روی دوش بابا سر میذاره
میگه دیشب بابا خواب مادر رو تا سحر دیدم دوباره
مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر
دیشب خواب مادر رو دیدم دوباره
دیدم هنوزم تو چشماش غصه داره
دیدم هنوزم واسه دعا به مردم
با زحمت دستاشو بالا میاره
به گوشش بود دو گوشواره
کنارش بود یه گهواره
دیدم مادر بازم داره میگه از تو واسه محسن تو گهواره
مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر