رُقیّه تُنادی مِنَ الخِربه، معَ اللیلِ
رقیه شبهنگام، از خرابه صدا میزند
اریدُ ابی کی یُغَفِّینی، معَ اللیل
پدرم را میخواهم تا شب مرا بخواباند
ابی لم یزَل ساکناً سَمعی، صدى الخَیلِ
پدرم، هنوز صدای اسبها در گوشم است
وکسرُ الضلوعِ یُغطّیها، صدى الخَیلِ
و صدای اسبها، صدای شکستن سینهها را میپوشاند
ویا ویلی، ابی ضُمَّنی عن عیونِ العِدا
ای وای بر من، پدر، مرا در آغوشت از چشم دشمنان پنهان بدار
ویا ویلی، اخافُ مع اللیلِ ان أشرُدَ
ای وای بر من، میترسم که شب آواره شوم
ویا ویلی، ابی صارَ شَتمی بَدیلَ الحِدار
ای وای بر من، پدر، به جای لالایی مرا دشنام میدهند
من الخربه، رقیه تخبر اللیل عن الغربه
از خرابه رقیه شب هنگام از غربت خبر میدهد