نشستم عشق را معنا کنم دل گفت یا زینب
نشستم دیده را دریا کنم دل گفت یا زینب
نشستم یادی از زهرا کنم دل گفت یا زینب
قیامت خواستم برپا کنم دل گفت یا زینب
زنی عاشق که زهراگونه معنا شد قیامت را
و معصومانه بر دوشش کشد بار امامت را
همینکه لحظه ی از او نوشتن شد، قلم لرزید
از او خواندم، هوا در دم، نفس در بازدم لرزید
به خود گفتم به سویش گام بردار؛ قدم لرزید
حریمی محترم کز حرمتش صدها حرم لرزید
خداوندا حریمی اینچنین را کیست سلطانش
هزاران جان فدای او؛ هزاران تن به قربانش
نخوانش زینت بابا؛ بگو جان علی؛ زینب
نگو دختر؛ بخوانش مرد میدان علی؛ زینب
سر و سامان مولا، روح و ریحان علی؛ زینب
علی دستان الله است و دستان علی، زینب
علی را آنچنان در پوست و در خون خود دارد
که گویا جسم زینب یک علی در کالبد دارد