مجنون شدم اما غم لیلا ندارم
تشنه شدم راهی سوی دریا ندارم
دیروزم از غفلت شده یک عمر حسرت
در کوله ام جز نالۀ فردا ندارم
با آتشِ عصیان همه سرمایه ام سوخت
چیزی برای محشرِ کبری ندارم
من را بزن، تا حالِ نفسم جا بیاید
اما نگو دیگر برایت جا ندارم
خشم تو هم هرچند از رویِ علاقهست
من طاقتِ ناراحتی ات را ندارم
این آخرِ عمری شتر دیدی ندیدی
سنگین شده پروندهام، امضا ندارد
با این همه آلودگی اصلاً نگفتی
کاری به کارِ نوکرِ زهرا ندارم
بین نجف جانِ مرا باید بگیری
چون حاجتی جز دیدن مولا ندارم
دنیای بی کربُبَلا یعنی جهنم
دیگر امیدی من به این دنیا ندارم
مهمانی نو آمده، کاری نکردم
دیگر سلاحی غیره این گریه ندارم
وا کن گرههای مرا جانِ رقیه
آن دختری که گفت من بابا ندارم
*یگانه گوهرِ یکدانه آمد
امام عشق را دردانه آمد
همه دیدن در شهر مدینه
دوباره فاطمه در خانه آمد
با لکنتِ روی زبانش گفت عزیزم
حالا که با سر آمدی من پا ندارم
این شهر را روی سرِ خود میگذارم
هرچند از ضربِ لگدها نا ندارم
حالا که دیدم سوختهتر بودی از من
دیگر گلایه از سرِ سقا ندارم ..