آن تندباد تیر ، بگو با تنت چه کرد ؟
 با قلب مثل آینه ‌ی روشنت ، چه کرد ؟
 وقتی که عرش را به تلاطم کشیده است
 با ما ، ببین که روضه‌ ی افتادنت چه کرد
 می‌ گفت روضه‌ خوان : که تنت غرق تیر بود
 هر تیر ، واژگون که شدی ، با تنت چه کرد ؟
 افتادی و سه ساله خبر دارد و خدا
 بر خاک ، سنگ ، با رخِ بی‌ جوشنت چه کرد
 انداخت این سه شعبه تو را ، باغبان ! ببین
 با حلق نازکِ گل در گلشنت ، چه کرد ؟
 جان داد خواهرت ، به خدا ! تا که دید ، شمر
 با چکمه ، در کشاکشِ جان دادنت ، چه کرد
 ای بوسه ‌گاه مادر دریا ، گلوی تو !
 آن تیغ کُند ، با رگ و با گردنت چه کرد
 از حال رفت و بی ‌رمق افتاد ، روضه‌ خوان
 دیگر نگفت از این ‌که پس از کشتنت ، چه کرد
 یا ایها العزیز ! پس انگشترت کجاست ؟
 آن گله گرگ ، با تن و پیراهنت چه کرد ؟
 لرزید آسمان ، چو دویدند اسب ‌ها
 بر سینه زد رسول ، مگر دشمنت چه کرد ؟



مطالب مرتبط