پیر دنیا شدم ایام جوانی که گذشت
وقف دلدار نشد عمر گرانی که گذشت
سرِ سجاده تسلیم، نیاورد مرا
این همه حیّ علاهای اذانی که گذشت
غافل از اینکه فقط چشم تو رزاق من است
همه عمر، پی لقمه نانی که گذشت
چشم امید، به روز عرفه دوخته ام
گر نبخشیده ای ام در رمضانی که گذشت
صاحب العصر سر وعده خود بود ولی
ما سر وعده نبودیم زمانی که گذشت
بعد هر وانظر الینا، به منِ بی سر و پا
نظر انداخت به چشم نگرانی که گذشت
ز خرابات گذشت و ... ثمرش را دیدیم
گشت سرسبز ز هر جا و مکانی که گذشت
رد شد از کوچه ما باز نفهمیدم کیست؟
مرد نورانی بی نام و نشانی که گذشت
به وصالش برسد هر که حسینی باشد
به همه فاش کن این راز نهانی که گذشت
روضه برپاشد و صاحب نفسی گفت به من
مادرش بود همین سرو کمانی که گذشت
هر زمان جانب آن شاه سلامی دادیم
برد تا کرب و بلا نامه رسانی که گذشت
مجلس روضه بهشت است ولی غافل بود
روضه خوان نیز از این باغ جنانی که گذشت