پنجره وقتی که از فولاد باشد بهتر است
سائل تو کور مادر زاد باشد بهتر است
ضامن هشتم سبب ها را مشخص می کند
گاه آهو در پی صیّاد باشد بهتر است
گفت داود نبی که تحفهء من در حرم
منبری در صحن گوهرشاد باشد بهتر است
بعد عمری پر زدن در خانه های این و آن
این کبوتر در حرم آزاد باشد بهتر است
سهم من پرواز شد در بام مشهد از نخست
دور ایوان طلا شد کار و بار من درست
همچنان احساس عجز و ناله بیچاره ها
سربلند و سر به زیر این حرم، فوّاره ها
گوشه چشمی می کند بر چیره دست اصفهان
در می آید یک ضریح از بین آهن پاره ها
تازه این یک گوشه ای از محشر دنیای اوست
ازدحام جمعیت محوند در نقّاره ها
گرچه میگیرند از او کربلا و کاظیمین
بر نمیدارند دست از این حرم این کاره ها
بی تعارف حرف من اینست شفّاف و صریح
زلف من خورده گره بر پیچ و تاب این ضریح
ارتزاق نوردارند از رخش خورشیدها
شد به تأییدش مؤیّدتر همه تأییدها
آنقدر دل می برد در باد رقص پرچمش
که ندارد جایگاهی اُفت و خیز بیدها
قصه شیخ بهایی بر همه اثبات کرد
روی او باز است ترجیحاً به ناامّیدها
با نمازی که شکسته خوانده ام در محضرش
زود دیدم شد رُفو در قلب من تردید ها
در قنوتم قوس ابروهای او کرده هبوط
با ولایش می گذارد پیش پاهایم شروط
هر کسی زائر شده اینجا تمنّایش یکیست
خانه امیّد او، امیّد فردایش یکیست
اینهمه ایوان، عمارت، صحنِ تو در تو، رواق
این همه دارالشِّفا که هست آقایش یکیست
"گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه نیست"
لطف آقا صبح تا شب بر گداهایش یکیست
گرچه پائینْ پا و بالا سر دو بال مرقدند
مطمئنم این حرم پائین و بالایش یکیست
بارها اینجا توسل کردنم بهتر شده
هشت های من به توحید خدا منجر شده
کرده دلخون، شهد لبهایش لب زنبور را
مست جام چشمهایش دیده ام انگور را
تشنه تر شد کام من چون خواهرش از شهر قم
ریخته در جرعه ام تلخی آب شور را
هفت پشت نسل ما می آورد در صحن او
خواهش امروز سلمانی نیشابور را
ما چرا از بردن نام جوادش بگذریم
زود پیدا کرده عشقش راه های دور را
بارها بین گریز روضه اش کردیم یاد
از علیّ اکبر آقا دم باب الجواد
حجره ات در بسته پیش چشم مردم هیچ وقت
یا عبا روی سر تو بی تکلم هیچ وقت
کاشکی همواره باشد یک نفر دنبال تو
تا نگردد راه خانه بر شما گم هیچ وقت
می رسد قطعاً جوادت موقع جان دادنت
تا نیفتد از لبان تو تبسم هیچ وقت
دوریت از خواهرت قطعاً که بی حکمت نبود
گر نشد قسمت بیایی وادی قم هیچ وقت
اینهمه اما اگر، اما اگر، منظور که...
اینهمه آهِ جگر، آهِ جگر منظور که ...
تشنه روی خاک افتادی ولی خواهر ندید
حال مضطرّ ترا در حجره ات بهتر ندید
تارهای صوتی ات را زهر سوزانده ولی
هیچ آسیبی لبت، از خشکی حنجر ندید
حجره تو امن ماند و صبح تا ظهر عطش
غربت دو مشک را بر دوش آب آور ندید
دست و پا بعضاً زدی اما کسی دور و برت
دست و پا گم کردنت را با علی اصغر ندید
هی طلب می کرد اشک مادری بی تاب، آب
گریه کن آرام آرام و صدا کن آب، آب