چه می شد از شب تنهایی من نور رد می شد
مسیر خانه ام از کوچه سرشور رد می شد
چه می شد بودم آن روزی که مولایم ز نیشابور رد می شد
به اینها زیر باران فکر می کردم …خیابان در خیابان فکر می کردم
دلم رفت و دلم برگشت…دلم با هر قدم برگشت
در این حال و هوا ناگاه سرم سمت حرم برگشت
به من باب الجواد آغوش بازش را نشان می داد
و گنبد روی دوش پنجره فولاد دستش را تکان می داد