خودم را می‌کِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه

غمم از یاد بُردم   طعنه‌های کودکان را نَه 

 

سرِ تو رفت و قولت نه   یقینم بود می‌آیی

به عمه صبر دادی  دخترِ شیرین‌زبان را نَه

 

تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه 

یتیمت را ببر  سربارم  اما  عمه‌جان را نَه

 

خداصبرت دهد دیدی که می‌خندند بر وضعم

که بر هر زخم طاقت داشتم  زخم زبان را نَه

 

شنیدم غارتت کردند و عُریانت  به خود گفتم

که دزدان را نمی‌بخشم  خصوصا ساربان را نَه

 

حلالت می‌کنم ای تازیانه سنگ خاکستر

حلالت می‌کنم ای خار   اما خیزان را نَه

 

همینکه چوب می‌خوردی لبانم چاک می‌خوردند

به او گفتم بزن من را  ولیکن آن دهان را نَه

 

طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود

فقط گفتم بکش مویم   ولی این ریسمان را نَه

 

گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودی‌ها 

من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه

 

به من برمی‌خورَد ما سفره‌دارِ عالمی هستیم

بیاندازید سویم سنگ  اما تکه نان را نَه

 

اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند

پدر  بخشیدم آنان را   ولی پیرِزنان را نَه



مطالب مرتبط

بقیع و باید مثل عرش کنن
بقیع و باید مثل عرش کنن

پنج شنبه, 13 مرداد 1401

پخش
شده حرف دلتو یه عمر
شده حرف دلتو یه عمر

چهار شنبه, 15 تیر 1401

پخش
حسن مولا
حسن مولا

پنج شنبه, 13 مرداد 1401

پخش