شب است و وقت آسایش رسیده

 جهان را چهره‏ چون شب، تار باشد

سکوت محض، عالم را گرفته

 غم افزا، گنبد دوار باشد

شب است و مردمان در خواب، اما

 به قبرستان یکی بیدار باشد

نهاده رو به روی خاک قبری

 که زیر خاک، او را یار باشد!

صدای گریه‏اش آهسته آید

 که باید مخفی از اغیار باشد

همی گوید: ز جا برخیز! برخیز!

 که اکنون وعده‏ی دیدار باشد

عدو کشت ار تو و شش ماهه‏ات را

 مباد از غم دلت، افگار باشد

تو با سقط جنین اعلام کردی

 مطیع ظلم گشتن، عار باشد

بکن در دادگاهی، دادخواهی

 که داور، ایزد دادار باشد

گریبانش بگیر و پس همینت

 سوال از آن جنایت کار باشد:

چرا کشتی من و شش ماهه‏ام را؟

 که چشمم از غمش خون بار باشد

اگر منکر شود این ماجرا را

 بگو شاهد در و دیوار باشد!

گواه دیگر ار خواهد در آن جا

 بگو: هم فضه، هم مسمار باشد

زدی (انسانیا) آتش به دل ها

 ز بس اشعارت آتش بار باشد



مطالب مرتبط