تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه

چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه

 

فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد

از چند صورت مثل مادر بودی و من نه

 

ما هر دو از بازار شامی ها گذر کردیم

با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه

 

در معرض چشم حرامی بوده ایم اما

آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه

 

حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت

آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه



مطالب مرتبط