ای خدای کریم و بخشنده 

آمده بنده‌ات سرافکنده

چقدر ظلم کردم به خودم

ای خدای بزرگ خسته شدم از خودم

رفته دیگر جوانی‌ام بر باد 

زدم از غفلت خودم فریاد

پام لغزیده راه سر شده است

چوب خط گناه پر شده است

مثل آن یخ فروش معروف

بار من آب شد خدای رئوف

باز با رحمتت صدام زدی

رشته‌ی عشق را به بام زدی

شب جمعه است پر زده دل من

دوری از کربلات قاتل من 

خوف دارم ولی رجا دارم 

گوشه‌ی کربلاش جا دارم

دم گرفته حرم به زمزمه است

گوش کن این صدای فاطمه است

دور آن مرد خیل نامردن

به روی خاک غارتش کردند

آه از تیر و نیزه و دشنه

ذبح شد هم گرسنه هم تشنه



مطالب مرتبط