اشک از دیدهی دریا افتاد
ثمر از شاخه ی طوبی افتاد
این سخن ورد زبانها افتاد
دیدی آخر علی از پا افتاد
چقدر مردم این شهر بدن
من و زهرای مرا چشم زدن
کاش در سینه ی من درد نبود
مرتضی این همه شب گرد نبود
صورت همسر من زرد نبود
بین این شهر یکی مرد نبود
تا که در راه به لگد ...کردن
همه ی شهر تماشا کردن
آسمان تیره شد و تار شد و
پشت در یار گرفتار شد و
رو به رو با نوک مسمار شد و
پهلویش زخم شد و زار شد و