حسین جان ... حسین جان
حسین جان به یاد لب یک شبم خواب راحت نداشتم
کنار تن بی سرت کاسه ی آب گذاشتم
تو بودی و گودال و ریگ و تنت زیر نیزه
خداحافظی کردی با زینبت زیر نیزه
صدا میزدم مادرت رو یا مظلوم
نشون میدادم حنجرت رو یا مظلوم
به صحرا سپردم که با خاک بپوشونه داداش تنت رو
بمیرم که بردن جلو چشم من پیرهنت رو