خدا! چرا مرگ دیر کرده
منو، مصیبت پیر کرده
تنم پر از جای نیزه
دلم توو گودال، گیر کرده
مثه عمّه، بستن دستمو
فقط عمّه میدید اشکمو
اونا که مارو بردن به شام
غریب گیر آوردن جدّمو
من گریه میکردم؛ بابا گریه میکرد
سر عمو اصغرم روو نیزهها گریه میکرد
قحطی آبو دیدم من
حال ربابو دیدم من
با اهلبیت پیغمبر
بزم شرابو دیدم من
کشید شعله، آتیش بلا
توو هرلحظه بعد از کربلا
رسید بعد گودال، نوبت
سر و ترکه و تشت طلا
من گریه میکردم؛ عمّه گریه میکرد
غل و زنجیر روو دستای همه، گریه میکرد
یهشب چشام از خون، تر شد
قلب دو عالم، مضطر شد
شبی که تووی ویرونه
عمّه رقیّهم، پرپر شد
براش وقتی آوردن سرو
تا دید زخم جای خنجرو
چشاش بسته شد تا از باباش
گرفت بوسههای آخرو
من گریه میکردم؛ خدا گریه میکرد
زمین و زمون اون شب به حال ما، گریه میکرد