با هر که نشستم به جز آن یار زیان بود
با هر صنمی انس گرفتم غم جان بود
دیروز کجا بودیو امروز کجایی
شب تا به سحر اشک من از دیده روان بود
جان بست به زلفیست که در دست نیاید



مطالب مرتبط