بجز هوای حرم در سرم هوایی نیست
اسیر دام تو را حاجت رهایی نیست
بغیر گوشه بام تو ای امام رئوف
کبوتر دل من جَلد هیچ جایی نیست
بدون پرتو نور تو ای جناب ضُحی
فقط سیاهیِ محض است روشنایی نیست
سرت همیشه شلوغ است و هیچ سلطانی
به خواب صاحب همچین برو بیایی نیست
اگر که نوکر این درگهم حساب کنید
مرا به شاهی عالم هم اعتنایی نیست
خدا گواست که در دست های محتاجم
بجز به محضرتان کاسه گدایی نیست
دلم گره به ضریح تو خورده می دانم
بغیر این گره هیچم گره گشایی نیست
هزار سال نمیخواهم آن بهشتی را
که دل سپرده این گنبد طلایی نیست