پا میکشم بر خاک آخر نا ندارم
باید که برخیزم توانش را ندارم
یک یک تمام دنده هایم را شکستند
انقد تا خوردم که دیگر جا ندارم
روی تن من دو قبیله جنگ کردند
پس حق بده دستی ندارم پا ندارم
نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم
یک صورت سالم اگر حالا ندارم
ناله زدم اما دهانم را گرفتند
هم صحبتی جز سم مرکبها ندارم