بارالها! حسین از آن عشقی

که ز تو منفک است، میترسد 

قبر اما عجیب تاریک است 

پسرم کوچک است، می ترسد

روی این سر، چگونه سنگ لحد 

مثل اهل قبور بگذارم؟ 

آه باید به جای گهواره 

پسرم را به گور بگذارم 

اسمع، افهم، علی اصغر من

این صدای گرفته باباست 

به تن خسته ام نگاه نکن 

روح من هم کنار تو آنجاست 

محض تسکین مادرت، به تنت 

کاش می شد دوباره جان بدهم 

بازوی کوچک و نحیفت را 

من چگونه تکان تکان بدهم؟ 

هق هق من دوباره میشکند 

این فضای غریب و ساکت را 

با چه رویی بخوانم ای پسرم

بر تن تو نماز میت را؟ 

وای اگر بغض تیرخورده من 

سر شکوه به کفر باز کند 

جای دارد پس از نماز به تو 

یک نفر هم به من نماز کند 

سنگ پرتاب کرده اند این قوم 

سوی آیینه های صیقلی ام 

بارالها! خود تو شاهد باش 

غیر خوبی ندیدم از علی ام

خاک می ریزم و نمی خواهم 

بزنم حرفهای آخر را 

وقت غسل و حنوط تو دیدم 

میدهی بوی شیر مادر را 

غسل و حنوط تو دیدم 

میدهی بوی شیر مادر را



مطالب مرتبط

شده حرف دلتو یه عمر
شده حرف دلتو یه عمر

چهار شنبه, 15 تیر 1401

پخش
آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده
آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده

پنج شنبه, 02 تیر 1401

پخش
بقیع و باید مثل عرش کنن
بقیع و باید مثل عرش کنن

پنج شنبه, 13 مرداد 1401

پخش