تو چنانی که منم شیفته و در به درت

نظری کن که بیایم نظری در نظرت

 

هر چه دیدی طمعِ بیشتر و بیشترم

باز دیدم کرمِ بیشتر و بیشترت

 

این همه جرم و خطا کرده ام و در عجبم

نشد اصلا که مجازات شوم با تشرت

 

کیستم؟! این همه تحویل مگیرم که منم...

بنده ی عاصی و رسوا شده و خیره سرت

 

شرمسارم که همیشه عوضِ این همه لطف

بوده ام در همه ی عمر فقط دردسرت

 

لطف کردی و رساندی منِ تنها شده را

به مناجات ابوحمزه و فیض سحرت

 

قسمت می دهم امشب بِعَلیٍ بِعَلی

قسمت می دهم آری، قسم معتبرت

 

ثمر خلقت هستی است در انگور نجف

بچشان بر لب من، جرعه ای از این ثمرت

 

گفتمت راه تقرب به سویت چیست بگو

گفتی از کرب و بلا راه بجویم به درت

 

گفتم اصلا چه زمان یاد حسینت باشم

گفتی آن ثانیه که سوخت زبان و جگرت

 

گفتمت تشنه که گشتم چه کنم یاد غمش

گفتی آن لحظه مدد جوی ز چشمان ترت

 

گفتمت روضه بخوان تا که دلم نرم شود

گفتی از تشنه لبِ در دل خون غوطه ورت

 

گفتم اصلا چه شده خم شده آقا کمرش

گفتی ای کاش نبینی غم و داغ پسرت

 

کاش هرگز نشود تا که ببینی روی خاک

مثل تسبیح تنش ریخته در دور و برت



مطالب مرتبط